نويسنده: احمد صادقي
تمام مبارزه های گسترده ی رهایی بخش متضمن چالش هایی با باور های تثبیت شده است. تلاشی برای آزادی از روابط اجتماعی ظالمانه است. مبارزه ی زنان نیز به چالش کشیدن و مبارزه ایست با باور های مرد سالارانه درباره ی ماهیت زنان و جایگاه مناسب آنان در جامعه. مبارزه با ایدئولوژی های مجزا ولی مکمل که خدا یا طبیعت مقرر کرده و این امر مستلزم آن بود که زنان خود را به قلمرو خانه، کار خانگی ، بارداری و پروزش بچه و برای زنان با منزلت و طبقه ی بالا تر حضور در امور خیریه محدود نمایند.
جنس و جنسیت و تفاوت انسان ها بر اساس آن همواره موضوعی است که میان رفتار شناسی و زیست شناسی و علوم اجتماعی چالش هایی را به وجود آورده است. کانون چالش بر سر این پرسش اساسی است که رفتار انسان تا چه حد متأثر از طبیعت و عوامل زیستی و تا چه حد متأثر از عوامل محیطی و اجتماعی است؟!. همواره برخی از رفتار شناسان و زیست شناسان با مشاهداتی که حاکی از تفاوت در ارگانیزم زن و مرد است به نوعی به توجیه تفاوت های اجتماعی و رفتاری موجود پرداخته اند در مقابل برخی از متخصصان اجتماعی با تاکید بر نقش جامعه پذیری و سنت های آموزشی مدعی آنند که سنت های اجتماعی، و نه ظرفیت ذاتی، مانع از رشد فکری زنان می شوند. چون مغز " فاقد جنس است"و به آسانی می توانیم ببینیم که تفاوت میان دو جنس محدود به بدن است، چون بدن تنها بخشی است که در تولیدمثل به کار می رود. اما ذهن چون عمدتاٌ رضایت خود { از امری} را اعلام می دارد و این کار را در مورد همۀ افراد به یک شکل انجام می دهد، می توانیم نتیجه بگیریم که فاقد جنس است. همچنیین تفاوت در اندازه ی مغز به تنهایی نمی تواند علت توجیه روابط موجود یا تفاوت های موجود شود چرا که بخشی از تفاوت در اندازه ی مغز مربوط به تفاوت در اندازه و بزرگی جسم است. برخی از کنش ها و بیشتر واکنش ها و رفتار ها ممکن است به خاطر عوامل ژنتیکی باشد به این ترتیب رفتار گرایان و طبیعت گرایان معتقدند رفتار انسان بر اساس عوامل زیست شناختی تعیین شده است اما در مقابل برخی جامعه شناسان بر این باورند که بعضی از رفتارها و کنش ها در حین تجربه زندگی در روند فرهنگ پذیری امکان وقوع یافته است و عوامل اجتماعی ، مناسبات اقتصادی و فرهنگی موجب شکل یافتن جنسیت شده است و انسان های به نسبت موجودات دیگر رفتار خود را با سهولت بیشتری بر پایه فرهنگی و سطح تکامل مناسبات اجتماعی خود تغییر می دهند . در مقابل یافته های زیست شناختی که به قدرت جسمی و ذهنی بیشتر مردان بر زنان اشاره دارد و سلطه طلبی و تعرض مردانه به عنوان صفات طبیعی می داند و معتقد است این عوامل موجب به وجود آمدن مناسبات میان رن و مرد شده است مطالعات انسان شناختی به تفاوت های مناسبات اجتماعی میان اقوام مختلف ، روابط سلطه یا همکاری و عدم سلطه جویی و عدم تعرض دو جنس از جامعه اشاره می کند و این تفاوت ها را ناشی از عوامل محیطی، اقتصادی، سطح فن آوری، سازمان های اجتماعی، محیط و نقش های جنسیتی می داند. به عبارت دیگر بروز رفتارهای منتسب به دو جنس جنبه با ثبات و پایداری ندارد هر چند که در اغلب فرهنگ ها مردان در مقایسه با زنان رفتارهای تعارضی قوی تری داشته اند ولی در عین حال مشخص شده که رفتارهای متفاوت آنها متأثر از فرهنگ بوده و عوامل زیست شناختی نمی توانسته دخالتی در آنها داشته باشد. تفاوت های جنسی جنبه زیست شناختی، ولی تفاوت های جنسیتی جنبه فرهنگی و اجتماعی دارد. به عبارت دیگر این فرهنگ است که نقش ها را برای هر دو جنس در روند جامعه پذیری آنان رقم می زند.
رویکرد های متاخر نسبت علوم اجتماعی و علوم طبیعی و رابطه ی طبیعت و جامعه با نقد استقراگرایی مطلق حتی در علوم طبیعی به مرز متفاوت اما تاثیر گذار فاکت های جامعه شناختی و تجربی اشاره دارد بر این اساس به حضور انسان و اجتماع در طبعیت و هم تاثیری آنها بر یکدیگر هر تفسیر و توصیف از جهان طبیعی و اجتماعی را باز تولید اجتماعی از جهان تلقی می نماید و رویکرد استقرایی را برای فهم و تبیین پدیده های جامعه شناختی ناتمام می داند. مشاهدات و بررسی های بدست آمده از زندگی نخستی ها بیانگر این است که حتا میان حیوانات نیز آمیزه و الگو هایی از پرخاش جویی و سلطه طلبی ( که بیشتر در جنس مذکر وجود دارد) و هم نوع دوستی وجود دارد که شاید بتوان بر اساس آن به درک بهتری از منشا وجودی الگو های رفتار ی متفاوت در جوامع انسانی رسید.مشاهده بر روی رفتار شامپانزه ها به عنوان نخستی ها یی که نزدیکترین موجودات به انسان ها هستند نشان دهنده ی نوعی از سازمان یافتگی در قالب دسته ها و گروه ها ، روابط بین شخصی، زیست – بوم و مبارزه بر سر قلمرو و همکاری برای جمع آوری غذا و رفتار هایی با پیام هایی از خشونت و همکاری است . درست در میان برخی از شامپانزه ها علاوه بر عمل طبیعی و غریزی خشونت بر سر سرگروهی و انتخاب جفت و قانون قوی تر ها، خشونت هایی دیگری نیز وجود دارد که شامل قانون قوی تر ها نمی گردد بلکه بر اساس اتحاد احتمالی است که میان دو یا چند شامپانزه ( سرگروهی که دیگر پیر شده و چند جوان ) برای خارج کردن رغیبی است که شادکام از پیروزی در نبرد بر سر سرگروهی بوده است. همچنین بررسی های دیگری وجود دارد که نشان می دهد پرخاش جویی در میان آنها اندک، جنس مونث در میان آنه غالب و درگیری های پیش آمده میان آنها به سرعت با آشتی به پایان می رسد و کمک به هم دیگر و نجات کودکان از خطر در آنها دیده شده است. در جوامع انسانی نیز آمیزه هایی از الگو های صلح ، همکاری، خشونت و سلطه طلبی بر سر قدرت خواه بر سر امور سیاسی ، اقتصادی و یا حتا علمی و خانوادگی وجود دارد اما تنها به صورتی متمدنانه تر به نمایش گذاشته می گردد. بنابر این نمی توان با قطعیت در مورد رفتار خشونت آمیز و توجیه طبیعی بودن و تغییر ناپذیر بودن روابط نابرابر در جامعه سخن گفت چرا که در میان جانوران دیگر نیز انواعی از زندگی و رفتار های متفاوت وجود دارد این روابط می تواند نشان دهنده ی این امر باشد که محیط طبیعی و تجربی نیز دارای سرشت و ماهیت ثابت و تغیر ناپذیر نمی باشد .
شغل و تقسیم کار جنسی
شغل زنانه و مردانه بنا بر تعریف مشاغلی است که با ایده ما نسبت به زن بودن و مرد بودن انطباق داشته باشند. بر این اساس تقسیم کار به کار خانگی و کار غیر خانگی و مشاغل با تخصص و مهارت بیشتر و کمتر توجیه و استمرار می یابند.
زنانی که در شاخه های مختلف زندگی به خصوص در مشاغل حضور پیدا می کنند اگر بخواهند از سطح تعریف شده ای که برای آنان مشخص و ساخته شده فرا تر روند باید توانایی ، قدرت، مهارت و همینطور از نظر پایگاه و منزلت طبقه ای در سطح بالا تری نسبت به مردانی که هم شرایط با آنان هستد داشته باشند و به دست آورند تا موقعیت پایین زنانگی خود را بپوشانند. در نتیجه گزینش آنان در سطح بالاتری از مردان هم سطح آنان است. این عمل به دور از نوع نگرش و عامل جنسیت که موجب جدایی انتزاعی، ساختگی و سوگیرانه ی فضای زندگی چه در حوزه ی فیزیکی و چه در حوزه ی روانی میان زنان و مردان به صورتی بیش از میزان لازم می گردد سبب می شود زنان نتنها در هویت انسانی و زن بودن خود دچار بیگانگی شوند بلکه با این همانی پیدا نمودن با مردان (نگرش و فضای مردسالارانه) به مراتب بالای شغلی برسند به گونه ای که زنان باید از مردان ، مردانه تر رفتار نمایند یا از بورژوا ها ، بورژوا تر باشند این امر در مورد اقلیت های دیگر چون رنگین پوستان و خرده فرهنگ ها نیز وجود دارد. مثال این امر جبهه گیری احساسی و به دور از تعقل برخی از سیاستمداران زن نسبت به موقعیت فرو تر زنان در قوانین و جامعه و طرفداری از نگرش ساختارمند شده ی مردسالاری به جای رویکردی انسانی به مشکلات و خواسته ها است. این امر برابری اجتماعی و سیاسی را دچار نقصان می نماید مگر اینکه در موازنه ی قدرت و اختیارات دگرگونی ای ایجاد شود یا بر اساس نظر بردیو« مبارز ای متناسب» شکل گیرد و ابزار و امکانات مناسب در اختیار زنان قرار گیرد.
در شرایط کنونی تقسیم کار جنسی و جنسیتی حضور زنان در مشاغل همراه با پشت سر گذاردن مراحل گزینشی و حساسیت بیشتر نسبت به عملکرد آنان است چرا که نگرش غالب کنونی و نقطات اتکاء آن، زن در قدرت و سهیم بودن در آن را نمی پذیرد و زنی را که فرمان می دهد و مدیریت می کند را یک چیز عادی و «طبیعی» نمی داند چرا که سطوح شغلی و مشخصات کسانی که باید آن را بر عهده بگیرد و آن حضور داشته باشند کاملن تعریف شده است. سیاست تغییر موازنه به بر هم زدن مناسبات تثبیت شده ی نه چدان درست و معتبر رایج، پیرامون مشاغل و دیگر فعالیت های اجتماعی که به وسیله ی مهندسی فرهنگی موجود در آن که حتی مشخصات شخصیتی را بر اساس هنجار های مورد پسند خود و به عنوان افکار عمومی بر دیگران تحمیل و بزرگنمایی می نماید اشاره دارد و راه برون رفت از این شرایط را در مبارزه ی مستمر و آگاهی بخش مدنی در راستای تحقق خواسته ها و نیاز های عینی پیش رو می داند. بر این اساس تنها تغییرات کوچک که منطبق بر منطق ساختاری است نمی تواند به اندازه ی کافی مفید فایده باشد چرا که تغییرات اساسی و بنادینی در عمل و افکار آدمی به وجود نمی آورند و تغییر نقشی چندان متفاوت با نقش پیشین نمی باشد و با ساختار موجود سازگاری دارند و زمانمندند اما مطالبه ی همین خواسته ها نیز ضروری و لازم است. مثلن سرمایه گذاری زن و مرد به عنوان پدر و مادر و پرورش و تربیت کودکان تنها در همکاری محدود در کار خانگی و شستشوی ظرف ها و انجام دیگر کار های جزیی از سوی مردان نمی توانند به تنهایی موجب تغییر این سرمایه گذاری ها گردد بلکه باید حضور مرد به عنوان پدر و وظایف او نسبت به فرزندان و تخصیص زمان به آنان پر رنگتر گردد هر چند که این امر برای بیشتر مردان بسیار تحمل ناپذیر و غیر قابل قبول است. به عبارت دیگر تغییر باید بیشتر از اینکه معطوف به امور جزیی و فضای خانگی باشد باید خود را حول محور همگانی و فضای عمومی معطوف نماید چرا که بی توجهی به تاثیرگذاری متقابل فضای عمومی و خصوصی و توجه به امور جزیی ممکن است تغیییر در موازنه ی قدرت و مناسبات را بی اثر و محافطه کارانه نماید. تغییر نام دادن و انتقال سلطه از جایی به جای دیگر تضمین کننده ی از میان بردن آن نیست چرا که سلطه امری ساختاری و نهادی است که به صورت امری نهادینه شده و درونی شده در آمده است بنابر این باید اقدامی عینی نسبت به آن صورت گیرد بر این اساس زنان باید مهارت و توانایی خود را تثبیت نماید اما نه بیشتر از مردان همطراز آنان و این امر مستلزم رقابت برابر و حذف گزینش سخت تر نسبت به ورود زنان به مشاغل است در غیر این صورت همواره اضطراب ، بی اعتمادی ، تنش و افسردگی و در نتیجه انفعال و کناره گیری از فعالیت های اجتماعی گریبان گیر آنان خواهد بود و در نتیجه احساس پایین تر بودن، ضعیف تر و ناتوانی و جنس دوم بودن در آنان باقی و تثبیت شده خواهد بود و این نگرش در تربیت و جامعه پذیر شدن کودکان به صورت امری مطلق و تغییر ناپذیر باز تولید می گردد و چرخه ی سلطه و نابرابری باقی خواهد ماند. تقسیم جنسیتی کار خود موجب دیدگاه ارزشی نسبت به پذیرش شغل می شود و سبب به وجود آمدن تقسیم کار بر اساس کار خانگی و کار بیرون از خانه است . در این فضا برخی از شغل ها مردانه " مرد نان آور " و برخی زنانه" کدبانوی خوب خانه " می نمایاند بر این اساس مردان و زنانی که در این نوع تقسیم کار قرار دارند از انجام دادن کار هایی مختص به جنسیتی خاص شمرده می شود سر باز می زنند. گاهن اتفاق می افتد مردانی که دارای شغل آشپزی یا بافندگی هستند از انجام این کارهای مشابه در منزل خود داری می کنند چونکه آن را امری زنانه و مربوط به "کدبانو " در نظر می گیرند در صورتی که آشپزی و یا بافندگی را در محیط کاری، به صورت شغل هر روزه تجربه می کنند؛ به عبارت دیگر اگر این کار در محیطی غیر از محیط خانه مثلن در کارگاه صورت گیرد قابل اجر است چرا که کاری مربوط به " مرد نان آور " خانه می شود. این تفکیک فضاهای تولیدی و بازتولیدی از یکدیگر، همچنین منشا اصلی الگوی "مرد نان آور" به حساب می آید. زنان تحت برچسب "فرودستی ذاتی یا طبیعی" از فعالیت در بازار کار منع شده و به کسب مهارتهایی تشویق شدند که برای کار در فضای خصوصی و انجام تمام و کمال نقش "مادری و همسری" برایشان مفید باشد. تشویق مهارت ها بیشتر به سوی مشاغل سلطه پذیر تر و غیر تخصصی تر هدایت می گردد.
با تاکید بیش از حد بر نقش تاثیر گذار زنان در باروری و تربیت و مراقبت از کودکان ، گستره ی فعالیت کاری و اجتماعی آنان محدود به حوزه ی خانه می شود و بسیاری از آنان از تجربه کردن متفاوت و هیجان انگیز و سازنده تر زندگی که در رابطه با پروراندن استعداد ها و خود شناسی هویتی است محروم می شوند.به این ترتیب در برابر نوع دوستی ، نوعیِ نوع دستی اجباری را چه با مزد و چه بی مزد به زنان تحمیل می گردد. شغل زنانه و مردانه بنا بر تعریف مشاغلی است که با ایده ما نسبت به زن بودن و مرد بودن انطباق داشته باشند. شرایط کنونی این «مشاغلی زنانه» هستند که در پایین ترین رده ها قرار دارند. شغل مونث است، یعنی شغلی در موقعیت زیر سلطه، عموما با دستمزد پایین و در نهایت شغلی که ظاهرا زنان در آن باید قابلیت های «زنانه، جنس دوم بودن» خود یا آنچه چنین تصور می شود را نشان دهند.این گونه تقسیم بندی شغل ، مهارت های زنان را که به وسیله فرایند و یا به عبارت دیگر پروژه ی جامعه پذیری شکل می یابد در خدمت ساختار قرار میدهد وساختار نیز آن را تقویت و تداوم می دهد و تنوع شغل های زنانه ای را چون مراقبت، پرستاری، پزشک کودک و زنان تبلیغ می نماید اما نه در سطح جراحی و دیگر تخصص هایی که وجود دارند بلکه در مهارت هایی که سلطه پذیر ترند.
جامعه روابط سلطه و تفکیک را در شبکه ی روابط اجتماعی و نقش پذیری تقویت می نماید به عنوان مثال کودکی که با اسباب بازی غیر از آنچه که بر ای جنسیت خود تعریف شده بازی نماید از سوی بزرگسالان شماتت و از سوی گروه همتایان خود طرد می شود این امر به کنارگیری و یا بیشتر مواقع همنوایی منجر می شود. همچنیین در برخی مشاغل که ویژگی های نمادین شخصیتی و عرفی در آنها بدیهی انگاشته می شود در صورت ورود فرد ی که با تصورات و پیشداوری های موجود در آن متفاوت باشد با تمسخر و عدم همکاری از سوی همکاران و دیگران مواجه می شود . به عنوان مثال پرستارِ مرد ممکن است با نوعی عدم پذیرش از سوی مسولین و بیماران روبه رو شود حتا اگر کار خود را بدون اشکال انجام دهد چرا که همواره پرستاران در قالب یک زن تعریف شده اند و یا اینکه بیشتر پست های مدیریتی را مردان اشغال می نمایند حتی اگر چه از لحاظ قابلیت و توانایی فاقد شایستگی های لازم باشند.
رویکر فمینستی با انتقاد به نظریه های جامعه شناختی که پیرامون شغل و تقسیم کار وجود داشتند و به نوعی مباحث فمینیستی در آن به آشفتگی کشیده می شد و هر کدام از آنان به شیوه های خاص خود نتوانسته بودند ویژگی جنسیتی تقسیم کار را چه در حوزه ی اقتصاد و چه در حوزه ی مربوط به خانه توضیح دهند پژوهش های خود را به سوی مطالعات فرهنگی و اقتصادی و تولید و باز تولید هویت های جنسی شده، روابط صمیمانه و ساخت و تنظیم اجتماعی عواطف و مناسبات معطوف نموده است و نقد خود را از نابرابری و تبعیض در زندگی و زندگی روزمره به تبعیض در علم و نقد علمی و روش های مرسوم جمع آوری داده ها، رابطه ی میان پژوشگر و موضوع مورد پژوهش و باز اندیشی در مورد روابط قدرت در تحقیات و مناسبات اجتماعی و پیامد های اخلاقی ناشی از آن، رابطه ی انسان و زیست بوم و به چالش کشیدن پارادایم های رسمی و ارائه ی بدیل های برای آنها کشانده است.
مبارزه ی زنان توجه خود را به انضمامی بودن، تفاوت های کیفی وپیچیدگی در روابط را به جای درگیری بر مسایل صرفن کمی و انتزاعی معطوف نموده است و خواهان برون رفت و حل دوگانگی های انتزاعی در اندیشه های مردانه، طبیعت و فرهنگ، سوژه و ابژه، خرد و عاطفه، خود و دیگری، جسم و ذهن به نفع شناخت پیچیدگی ها و کل نگری و ادغام مجدد شناخت با تجربه ی زندگی روزمره است. این سنتزی اجتماعی فراهم می نماید که مسئله ساز نیست و استراتژی های اجتماعی را که نیاز به عمل کردن از راه انکار بدن ، حمله به طبیعت، درگیری مرگ آور میان خود و دیگری را در خود نداشته باشد و به اشکالی که مردانگی و زنانگی انتزاعی را بر خود می گیرند و باز تولید می نمایند وابسته نیست و زمینه ای را برای گفتمان و بسط دموکراسی اجتماعی پدید آورد.
------------------
منابع:
نرسیسیانس( امیلیا) : « رفتار اجتماعی جنسیتی: طبیعت یا پرورش» تهران: نشر افکار و سازمان میراث فرهنگی کشور،1983.
پولن دولابار(فرانسوا): « متون فمینیستی : دربارۀ برابری دو جنس» مترجم هما مداح.
رهبری(لادن): «جنسی شدن مغز: آیا مغز زنان و مردان متفاوت است؟».
گفتگوی پیر بوردیو و کاترین پورتوون:« همیشه جای یک سبیل خالی است!» مترجم: ناصر فکوهی،1998.
بنتون (تد ) و کرایب (یان): فلسفه علوم اجتماعی، ترجمه شهناز مسمیپرست و محمود متحد، نشر آگه،1384.
0 نظرات:
ارسال یک نظر