امروز خورشید درخشان بود

هايده تابش
بعد از مدتها به مناسبت روز تولدم تصمیم گرفتم تغییری به مدل و رنگ موهام بدم و راهی ارایشگاه شدم. روزهای پنج شنبه همیشه آرایشگاه شلوغه!
مادر ودختر جوانی حدود 23 یا 24 ساله کنار دستم نشسته بودند برای همین از فرصت استفاده کردم و برگه را از کیفم بیرون اوردم به دستشان دادم که انرا بخوانند واگر دوست داشتند امضا کنند. ظاهر و نوع پوششان به نظر سنتی می امد هر دو در حالی که مردد بودند برگه را ازمن گرفتند وبا جدیت شروع به خواندن کردند. دختر گاهی با تعجب سوال هایی از مادرش می پرسید ومادر هم شانه اش را به علامت ندانستن بالا می انداخت، بعد از خواندن برگه سوال هایی در مورد بعضی قوانین کردند مثلا نمی دانستند که دختر در 9 سالگی مسئولیت کیفری دارد ولی حتی اگر 40 سالش باشه بدون اجازه پدر نمی تواند ازدواج کنه!؟ منظور از مسئولیت کیفری را برایشان توضیح دادم مادر همان طور که از این موضوع متعجب بود یک دفعه با نگرانی دست های دخترش را گرفت و گفت: ولی یعنی اجازه بدم دخترم بدون اجازه من و پدرش با هر کسی دوست داشت ازدواج کنه؟ تو دلم حرصی خوردم ولی با خونسردی جواب دادم یعنی پسرتان حق داره حتی در 18 سالگی بدون رضایت شما با هر دختری که دوست داشت ازدواج کنه؟ در ثانی طبق قانون اجازه شما مهم نیست، پدره که باید اجازه بده! سکوت کرد.......سعی کردم تا بهش فرصت هضم موضوع را بدم با خانم دیگری که قبلا ازش امضا گرفته مشغول گفتگو شدم که با صدای ان خانم به طرفش برگشتم ، خودکار می خواست که امضا کنه...هردو امضا کردند و برگه را به من دادند.
وقتی از آرایشگاه بیرون آمدم هوا ملس بود وخورشید هم درخشش خاصی داشت؛ به خود گفتم تولد مبارک... دوتا امضا هم کادوی تولدت