امروز دقیقن دو سال و یک ماه وهفده روزه از اولین روز آشنایی من ومهرنوش و ده روز از بازداشتش می گذرد و بدون اغراق باید بگویم این ده روز بارها طولانی تر از زمان آشنایی به نظرم آمده،دلم برای خنده ها وپر حرفی هایش تنگ شده! شب قبل از بازداشت زدم ودر مورد جفای تلویزیون نسبت به کمپین با هم صحبت می کردیم؛ صدای خنده اش هنوز توی گوشم هست که می گفت: در موردش شنیده اما ندیده!
در این دوسالی که در کنار هم، کمپینی بودیم زمانی نبود که از دغدغه ها وتجربه هایش در ده سال فعالیت در حوزه زنان حرف نزند، برایم از روزی می گفت که جز اولین نفرات بیانیه کمپین را امضا کرده ، روزهایی که زیر نظر استانداری کلاس های کار آفرینی وتوانمندسازی برای زنان برگزار کرده و کارگاه هایی که برای خشونت برگزار کرده. گاهی با خود فکر می کنم افرادی مثل مهرنوش به غیر از تجربه ها و دانشی که در زمینه زنان دارند، علاقه مندی، دلسوزی و شور جوانیشان ثروتی برای این مرز و بوم است که با غفلت ونگاه شکاک مدیران این مملکت در معرض فنا قرار گرفته،حال آن که با بهره گیری از مهرنوش و دختران و زنانی مثل او که مطمئنم کم نیستند آینده ای بهتر خواهیم داشت.اما امروز مهرنوش تجربه ای دیگر را آموزش می بیند، فولاد آبدیده می شود ومن به او افتخار می کنم وبه تمام زنان دیگر چون او که روز های سخت را با روحیه ای قوی پشت سرمی گذرانند.هر روز از خانواده اش پیگیر حال و روزش می شوم و نتیجه ی پیگیری ها را می پرسم ، به نظر می آیدروحیه اش را از خانواده اش می گیرد و انگار من هم از خانواده او روحیه می گیرم، هر روز جای خالیش را بیشتر احساس میکنم ومی فهمم که چه جایگاهی در زندگیم داشته. تازه فهمیدم که چه زمان های طولانی را با هم میگذراندیم، انگار که این زمان های طولانی با هم بودن او را یکی از اعضای خانواده من کرده ، طوری که هر بار با باز کردن در خانه می شنوم: از مهرنوش چه خبر؟منتظرش هستم ومیدانم به زودی برمی گردد و این بار یک عالم حرف و بیان تجربه از روزهای بازداشت و زندان با خود دارد که بگوید.
در این دوسالی که در کنار هم، کمپینی بودیم زمانی نبود که از دغدغه ها وتجربه هایش در ده سال فعالیت در حوزه زنان حرف نزند، برایم از روزی می گفت که جز اولین نفرات بیانیه کمپین را امضا کرده ، روزهایی که زیر نظر استانداری کلاس های کار آفرینی وتوانمندسازی برای زنان برگزار کرده و کارگاه هایی که برای خشونت برگزار کرده. گاهی با خود فکر می کنم افرادی مثل مهرنوش به غیر از تجربه ها و دانشی که در زمینه زنان دارند، علاقه مندی، دلسوزی و شور جوانیشان ثروتی برای این مرز و بوم است که با غفلت ونگاه شکاک مدیران این مملکت در معرض فنا قرار گرفته،حال آن که با بهره گیری از مهرنوش و دختران و زنانی مثل او که مطمئنم کم نیستند آینده ای بهتر خواهیم داشت.اما امروز مهرنوش تجربه ای دیگر را آموزش می بیند، فولاد آبدیده می شود ومن به او افتخار می کنم وبه تمام زنان دیگر چون او که روز های سخت را با روحیه ای قوی پشت سرمی گذرانند.هر روز از خانواده اش پیگیر حال و روزش می شوم و نتیجه ی پیگیری ها را می پرسم ، به نظر می آیدروحیه اش را از خانواده اش می گیرد و انگار من هم از خانواده او روحیه می گیرم، هر روز جای خالیش را بیشتر احساس میکنم ومی فهمم که چه جایگاهی در زندگیم داشته. تازه فهمیدم که چه زمان های طولانی را با هم میگذراندیم، انگار که این زمان های طولانی با هم بودن او را یکی از اعضای خانواده من کرده ، طوری که هر بار با باز کردن در خانه می شنوم: از مهرنوش چه خبر؟منتظرش هستم ومیدانم به زودی برمی گردد و این بار یک عالم حرف و بیان تجربه از روزهای بازداشت و زندان با خود دارد که بگوید.